"معجزه"پارت اول

ت:هویییی گاوههه کجاااا؟ ؟؟؟:شرکت کجا میتونم برم؟ ا/ت:اها برو به سلامت ؟؟؟:یه وقت نیای بدرقه😑 ا/ت:به هیچ عنوان گمشو لوس نشو.زندگی میگذره!هیچی رو هم نمیشه عوض کرد..یه گذشته بد آیندت رو هم خراب میکنه.لیا:پاشو برو خونه از دو ماه پیش خواب و خوراک نداری من میمونم. ؟؟؟:نمیتونم تنهاش بذارم،دلم نمیاد🥲 لیا:پاشو اشکال نداره سرکار خانم هم بیدار میشه ایشالا میاد پیشت پاشو برو خونه. ؟؟؟:باش مواظبش باش میسپرمش به تو. لیا دختر خوبی بود مهربون بود اما زود عصبی میشد.خاطرات دو ماه پیش همش جلو چشمم بود و از ذهنم بیرون نمیرفت.(سه ماه پیش) ا/ت:هووویییی گاوههههه نروووو من میترسممممم جان من نروووو جاییییییی توروخدااااا یه چیزی از پشت چسبیدم😐یا خدااا ا/ت:جیییییییغ کمکککککککک ؟؟؟:ساکت بابا ا/ت:وای دلم ریخت بیشعور نرو جایی من میتدسم تاریکهه ؟؟؟:میخوای بریم بیرون رو پله ها بشینیم؟ ا/ت:ا..اره اینجوری بهتره رفتیم بیرون..البته مجهز ا/ت:نچ سرده اه ؟؟؟:بیا پتو ا/ت:*یه لبخند ملیح تحویلش دادم * ممنون ؟؟؟:خواهش(زمان حال) هر کس زندگی خودش رو داره.زندگی یکی سخته زندگی یکی اسون یکی متوجه درد نمیشه یکی بیشتر از همیشه درد میکشه"قشنگ ترین لبخند عمیق ترین راز هارو مخفی میکنه،زیباترین چشم ها بیشترین اشک ها رو میریزن و خوش قلب ترین ها درد های زیادی میکشن"جمله غمگینی بود ولی واقعا برای درک کردن بعضی ها خوب بود.تیکه کلامش همیشه همین بود و من از این بابت همیشه خوشحال بودم که با کسی دوست شدم که...دوست؟ اما منو اون دوست نبودیم.از این که بهش میگفتم دوست ناراحت میشد!(یک سال پیش)لب ساحل داشت نقاشی میکشید؛رفتم پیشش ؟؟؟:چی میکشی؟ ا/ت:اسمتو داخل قلبم ؟؟؟:داخل قلبت؟ ا/ت:اره،چون من بیشتر از خودم دوستت دارم🙂(زمان حال)لبخنداش بهترین لبخند های دنیا بود!مطمئنم اگه کس دیگه ای جای من بود حتما میرفت سراغ یک نفر دیگه.اما اون برای من با بقیه فرق داشت..فرقی که هیچوقت متوجهش نشده بودم!

از دید لیا:•دو سه ساعتی میشد که تو بیمارستان پشت شیشه آی‌سی‌یو وایساده بودم.اخه دختر کله‌شق با اون وضعیتت باید میرفتی سفر؟!که اخر دوماه توی آی‌سی‌یو باشی و من و اون بدبخت رو دق بدی؟!دکترش داشت میرفت داخل اتاقش لیا:اقای دکتر دکتر:بفرمایید لیا:امیدی هست؟! دکتر:باید به معجزه اعتقاد داشته باشید وگرنه کاری از دست ما بر نمیاد متاسفانه..لیا:باشه ممنون.معجزه مگه اتفاق میوفته؟من که اعتقادی به معجزه ندارم.بیخیال دختر اون رفیق کله‌شقت قوی تر از این چیزاییه که فکرشو میکنی شایدم واقعا معجزه اتفاق بیوفته معلوم نیست!توی کله سه نفر ادم همه این چیزا دور میزد..اون از دار دنیا فقط منو دوستاش رو داشت..اونم کلا سه تا دوست!بیشتر وقت ها لب ساحل مینشست و نقاشی میکشید. نقاشی هاش حرف نداشتن و از این طریق خرج زندگیش رو در میاورد. یه برادر داشت که اونم توی تصادف ازش گرفتن،یه خونه کوچیک داشت و عاشق خونش بود با درآوردن خرجش هم اجاره خونش رو میداد و هم یه سری خرت و پرت برا خونش میگرفت.خونش عین خودش کیوت بود درونگرا بود و با کوچک ترین حرف ناراحت میشداما با چیزای کوچیک هم خوشحال میشد •دید یه یارویی😂• نفهمیدم کی خوابم برد ولی وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود.همچنان خنده هاش تو ذهنم تکرار میشد

گوشیم زنگ خورد یونگی بود! ؟؟؟:به سلام هیونگ.خوبی؟ یونگی:سلام،ممنون تو خوبی؟ ؟؟؟:هعی میگذرونم یونگی:بهتر نشد؟ ؟؟؟:میگن باید به معجزه اعتقاد داشته باشیم یونگی:ببین نمیخواستم اینو به تو بگم ولی لیا گوشیشو جواب نداد.من رفتم پی کارای تصادف و چک کردن دوربین های اون محل ؟؟؟:خب؟ یونگی:و اینکه بگم تصادف عمدی بوده! ؟؟؟:مطمئنی؟اشتباه نکنی؟ پلاک ماشین و برداشتی؟ یونگی:همه کارارو کردم نگران نباش ؟؟؟:نفهمیدی تو اون ماشین وامونده کی بوده؟ یونگی:فهمیدم ولی هنوز به نفعت نیست بفهمی و بدون اینکه بذاره حرفی بزنم قطع کرد! هوا ابری بود و منم عاشق بارون،پس سوییشرتم و برداشتم و رفتم بیرون و اروم قدم زدم.کم کم بارون بارید و اشکای منم شروع کردن به باریدن.این شرایط برام بیش از حد سخت بود و نمیتونستم دوریش رو تحمل کنم ولی من اصلا نفهمیدم کی انقدر وابستش شدم! شایدم تقصیر مهربونی خودشه یا شاید... اصلا بیخیال!به خودم اومدم و دیدم که ساعت ۸ شبه و خیس آب شدم پس رفتم سمت خونه و لباسام و عوض کردم و رفتم بیمارستان.لیا:عه اومدی که ؟؟؟:قرارم نگرفت اومدم لیا:اوکی ؟؟؟:تو اگه کار داری برو لیا:باشه پس من برم خداحافظ ؟؟؟:خدافظ.هعی پسر کی انقدر دلباختش شدی که نفهمیدی؟(چهارماه پیش)ا/ت:لیااااااا اون لباس سفیده منو تو برداشتیییییی؟ لیا:نههه تو کمدت بوددددد ا/ت:چرا تو برداشتیش لیا:بیا کمدمو بگرد ا/ت:ااا راس میگیا نیست پس کی برداشتهههههه ؟؟؟:منظورت اینههه؟ ا/ت:ااا اره خودشهه

صرفا جهت خالی نذاشتن..